عشق کوچولوی ما

تموم شدن انتظارمون

1396/1/4 20:56
نویسنده : nafas
56 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان از امروز میخوام برات بنویسم که چقدر از اومدنت به زندگيمون خوشحاليم😘

دی ماه 95 بود که بعد کلی دکتر رفتن فهمیدیم بابایی واريکوسل داره همون ماه بابایی عمل کرد و دکتر برای سه ماه بهش دارو داد تا زودتر خوب شه ما هم منتظر بودیم تا سه ماه تموم شه بريم از بدیم ببینیم بابایی بهتر شده یا نه که ماه دوم با اومدنت غافل گيرمون کردی😘

12اسفند شهادت حضرت فاطمه بود شب رفتیم مراسم؛ تشیع جنازه نمادین گرفته بودن وقتی تابوت رو آوردن گفتم یا حضرت فاطمه اگه تا آخر امسال باردار میشم تابوت خودش بیاد طرفم و دستم بهش برسه ولی اگه قسمتم نیست باردار شم تابوت اصلا طرفم نیاد 😔 اولش تابوت خیلی ازم دور شد منم خیلی ناراحت شدم و گریه شدم ولی بازم گفتم خدایا هر چی خودت صلاح میدونی یه ربع بعدش تابوت خودش اومد کنارم و دستم راحت بهش رسید خیلی خوشحال شدم که یه جورایی حاجت روا شدم☺

یه روز قبل عید نوروز هم روز مادر بود گفتم خدايا چی میشد منم الان مادر بودم😳

30اسفد ساعت 13/58 دقیقه سال تحویل میشد صبحش با بابایی رفتیم ماهی برای سفره هفت سین بخریم بابایی گفت امسال به نیت اینکه سه نفره بشیم سه تا ماهی میخرم ماهی خریدیم و اومدیم خونه بابایی گفت بیبی چک بزنم آخه فرداش یعنی اول فروردین موعد پريودم بود ساعت 9/45 بیبی چک زدم که هاله انداخت 😵 اصلا باورمون نمی شد یه دونه بیبی چک هم بیشتر نداشتم سریع با بابایی رفتیم دوتا بیبی دیگه هم خریدیم بعديش هم هاله انداخت خیلی خوشحال شدیم با بابایی نماز شکر هم خوندیم 😆 اینقدر خوشحال بودیم که اول و دوم و سوم و چهارم فروردین هم بیبی زدم و روز به روز پر رنگتر شد😉 تا فردا یعنی شنبه پنجم فروردین باید صبر کنم تاازمايشگاه باز شه و برم از بدم تا مطمئن شم که یه کنجد تو شکمم دارم😁

مادر بزرگ (مادر بابایی) اول فروردین مهمونی داشت منم کمکش دادم شب ؛ قبل اومدن مهمانها اومدم خونه تا لباسامو عوض کنم و باز برم که دیدم لک دیدم کلی تو بغل بابایی گریه کردم 😢 آخه فکر کردم  زیاد کار کردم و داری دفع میشی و پری داره میاد ولی خداروشکر دیگه لک ندیدم☺ 

امروز هم پنج هفته و پنج روزنه😂کنجد کوچولوی منی الان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)